

حیدر قهرمان دوران از دست رفته!
بادیگارد به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا، یکی از تاثیرگذارترین فیلمسازان بعد از انقلاب، مانند دیگر آثار وی به خوبی رنگ و بوی جبهه، جنگ، درگیری، شهادت، شجاعت، خانواده و… را در خود جای داده است.
در این فیلم حاتمیکیا در دیالوگها جسارت زیادی به خرج داده و کمتر کسی جرات انجام چنین کاری را دارد. گویا در این فیلم دغدغه حاتمی کیا به دو دوسته تقسیم میشود: وی در ابتدا به ابزار نگرانی از فراموش شدن آرمانهای نظام و انقلاب جمهوری اسلامی اشاره دارد و در ادامه به مشکلات خانوادههای محافظین اشخاص سیاسی اشاره میکند که بر اثر تفکر اشتباه جامعه از آنان برایشان پیش آمده است. به طوری که در فیلم میبینیم مریم (دیبا زاهدی) دختر حیدر ذبیحی (پرویز پرستویی)، برای بیان شغل پدرش در دانشگاه اکراه دارد.
این فیلم شامل دو نقد فنی و اعتقادی میشود که در ابتدا به نقد فنی فیلم میپردازیم.
ایده اولیه فیلم خوب بود ولی به دلیل ضعیف بودن فیلمنامه، بادیگارد نتوانست تبدیل به اثری ماندگار شود. اولین نقدی که میتوان به بادیگارد وارد کرد، حضور راضیه (مریلا زارعی) همسر ذبیح است. کارگردان از حضور راضیه بهتر میتوانست بهره ببرد اما در سکانس پارک، این شخصیت را زیر سوال برد. وظیفه راضیه در مدرسه مشخض نیست ولی با توجه به حسی که شخصیت راضیه به مخاطب انتقال میدهد، گمان برده میشود او معاون پرورشی مدرسه است. در این سکانس فیلم برداشت دوگانه وجود دارد و مخاطب نمیتواند حدس بزند آیا کارگردان سعی در زیرسوال بردن این رفتارها از جانب برخی از معاونین پرورشی مدارس دارد یا فیلمنامه ضعیف است که این موضوع، بیانگر نامناسب بودن این سکانس است.
تعدادی از مخاطبین معتقدند حاتمیکیا در انتخاب بازیگر ضعف داشته و به دلیل تصور عموم مردم از بادیگارد که فردی با قدرت فیزیکی و جسمی بالا است، این نقد را به این فیلم وارد کردهاند؛ اما با توجه به دغدغههای حاتمیکیا این نقد رد میشود؛ همانطور که در سکانسهای اول میبینید چند بادیگارد توانمند و به اصطلاح هیکلی در کنار دکتر صولتی (محمود عزیزی) قرار دارند و حیدر نقش مغز متفکر و سرپرست تیم حفاظت را بر عهده دارد.
حیدر فردی است که در دهه شصت مانده و همانطور که در یکی از سکانسها مشاهده میشود، او تصویر شهید رجایی را در کنار خود میبیند و یاد آن روزها میافتد. با نشان دادن این سکانس و یک سکانس دیگر، مخاطب متوجه میشود که ذبیح، از دهه شصت مشغول حفاظت از شخصیتهای سیاسی بوده است. قطعا همانطور که تصویر نشستن شهید رجایی در کنارش را به خاطر میآورد، باید صحنه ترورهای آن دهه را نیز به یاد آورد.
کارگردان نشان میدهد که پس از حادثه بلوچستان، ذبیح آرام و قرار ندارد و خود را مقصر میداند. این بخش از فیلمنامه صرفا بزرگنمایی بیش نیست، زیرا ذبیح به خوبی وظیفه خودش را انجام داده و ترورهای زیادی را در این سالها دیده، پس این فاجعه نباید به این اندازه برای او بزرگ باشد.
حضور شیلا خداداد در این فیلم کاملا بیجا است. امروزه همه میدانند افرادی که در دانشکدههای مهندسی هستهای مشغول به تحصیل هستند، ممکن است اشخاص مهمی باشند، چه بسا استاد باشند؛ چگونه فردی دانشجو این رشته حساس است و با استادش نامزد کرده ولی این مسائل را نمیداند و طوری رفتار میکند که انگار در جامعه ایران زندگی نمیکند!
کارگردان با به تصویر کشیدن شخصیت میثم زرین (بابک حمیدیان)، میتوانست اشاره بهتری به زندگی داشمندان هستهای داشته باشد اما متاسفانه در این بخش از فیلمنامه هم ضعف وجود دارد. میثم نیز شخصیتی نزدیک به حیدر دارد. او شخصی آرمانگراست و زمانی که سحر به او پیشنهاد میکند از ایران برود، اینکار را به به حراج گذاشتن خودش تشبیه میکند. وارد نشدن مخاطب به بطن زندگی میثم، یکی دیگر از دلایل ضعف فیلمنامه است.
در سکانس ملاقات میثم با دکتر صولتی، شاهد ضعف دیگری از فیلمنامه هستیم. حیدر محافظی با تجربه است و به خوبی میداند در حال حفاظت از چه شخصیتی است، پس چگونه بدون هماهنگیهای لازم، میثم را راهی اتاق دکتر صولتی میکند، در حالیکه او ممنوع التصویر است!
سوالی که در طول تماشای این فیلم ذهن مخاطب را درگیر میکند این است که چرا میثم تا این اندازه برای داشتن محافظ مقاومت میکند؟
صحنههای اکشن و جلوههای ویژه در این اثر به خوبی توانستند ضعفهای فیلمنامه را پوشش دهند. باتوجه به امکانات داخلی، صحنههای اکشن این فیلم بسیار عالی بودند و باعث انتقال حس ترس و استرس به مخاطب میشدند. ناگفته نماند که بازی بازیگرانی همچون امیر آقایی، پرویز پرستویی و… یکی از عواملی است که کیفیت فیلم را بالا برده.
در بخش اعتقادی فیلم جا دارد به اولین مسئله قابل بحث، یعنی تفاوت بین بادیگارد و محافظ بپردازیم.
با توجه به دغدغه این فیلم برای برطرف کردن تفکر اشتباه جامعه از افرادی مانند حیدر ذبیحی، بین واژگان محافظ و بادیگار تفاوت قائل میشود و حیدر را به عنوان یک محافظ معرفی میکند نه یک بادیگارد!
ذبیح در بادیگارد نشاندهنده شخصیتی آرمانگرا است که شغلش را بر اساس اعتقادش انتخاب کرده و سعی در دفاع از شخصیت نظام دارد. همانطور که در دیالوگ فیلم مشخص است، از نظر ذبیح، بادیگارد مزدور است و اعتقادی پشت عملش نیست.
بعضی از مخاطبین این فیلم را «سفارشی» مینامند در صورتی که بهنظر میآید حاتمیکیا سعی در نقد افرادی از نظام دارد که به قول حیدر در حال سوراخ کردن کشتی نظام هستند.
یاد کردن از افرادی مانند شهید رجایی در این فیلم، نشان میدهد کارگردان سعی دارد به مسئولین بلند مرتبه کشور آرمانهای انقلاب را یادآور شود، او همچنین سعی در یادآوری نحوه کار و دلسوزی آنان برای ملت دارد.
در هشت سال جنگ دفاع مقدس، سربازان وفادار و پاک نیت شهید شدند تا از کشور محافظت کنند اما تکلیف آنان که زنده ماندهاند چیست؟
به راحتی سر سفره انقلاب باشند و هر کس سهم خودش را از گوشهای بردارد یا همچنان به محافظت از این کشور ادامه دهند؟
بسیار تکان دهنده و زیبا بود.
دیدگاه کامل و جالب👏🏼